کد مطلب:2976 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:303

تحول و تطور تاریخ
تحول و تطور تاریخ

آنچه تاكنون گفته شد، درباره یكی از دو مسئله مهم تاریخ یعنی ماهیت تاریخ بود كه آیا مادی است یا غیرمادی؟ مسئله مهم دیگر تحول و تطوّر تاریخ انسانی است.

می دانیم كه انسان موجود اجتماعی منحصر به فرد نیست، پاره ای جاندارهای دیگر نیز بیش و كم زندگی اجتماعی و موجودیت اجتماعی دارند، زندگی شان با تعاون و همكاری و تقسیم وظایف و مسئولیتها تحت یك سلسله قواعد و قوانین منظم صورت می گیرد. همه می دانیم كه زنبور عسل اینچنین جانداری است.

اما یك تفاوت اساسی میان موجودیت اجتماعی انسان و موجودیت اجتماعی آن جانداران وجود دارد و آن این است كه زندگی اجتماعی آن جانداران ثابت و یكنواخت است، تحول و تطوری در نظام زندگی آنها و به تعبیر موریس مترلینگ در تمدن آنها- اگر این تعبیر صحیح باشد- رخ نمی دهد، برخلاف زندگی اجتماعی انسان كه متحول و متطور است، بلكه دارای شتاب است، یعنی تدریجاً بر سرعت آن افزوده می شود. لهذا تاریخ زندگی اجتماعی انسان دوره ها دارد كه از نظرگاههای مختلف، این دوره ها با یكدیگر متفاوتند.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 504

مثلًا از نظر لوازم معیشت: دوره صید و شكار، دوره كشاورزی، دوره صنعتی. از نظر نظام اقتصادی: دوره اشتراكی، دوره برده داری، دوره فئودالیسم، دوره سرمایه داری، دوره سوسیالیزم. از نظر نظام سیاسی: دوره ملوك الطوایفی، دوره استبدادی، دوره اریستوكراسی، دوره دموكراسی. از نظر جنسی: دوره زن سالاری، دوره مرد سالاری، و همچنین از جنبه های دیگر.

چرا این تطور در زندگی سایر جانداران اجتماعی دیده نمی شود؟ راز این تطور و عامل اساسی كه موجب می شود انسان از یك دوره اجتماعی به دوره اجتماعی دیگر منتقل شود چیست؟ به عبارت دیگر آنچه در انسان هست كه زندگی را به جلو می برد و در حیوان نیست چیست و این انتقال و این جلو بردن چگونه و تحت چه قوانینی و به اصطلاح با چه مكانیسمی صورت می گیرد؟

البته اینجا معمولًا یك پرسش از طرف فیلسوفان تاریخ مطرح می شود و آن این است كه آیا پیشرفت و تكامل واقعیت دارد؟ یعنی واقعاً تغییراتی كه در طول تاریخ در زندگی اجتماعی بشر رخ داده، در جهت پیشرفت و تكامل بوده است؟

ملاك و معیار تكامل چیست؟

برخی در این كه این تغییرات، پیشرفت و تكامل شمرده می شود تردید دارند- و در كتب مربوطه مطرح است «1»- و بعضی حركت تاریخ را دوری می دانند، مدعی شده اند كه تاریخ از یك نقطه حركت می كند و پس از طیّ مراحلی بار دیگر به نقطه اول می رسد و شعار تاریخ این است: از سر.

مثلًا یك نظام قبایلی خشن وسیله مردمی بیابانگرد كه شجاعت و اراده دارند تأسیس می شود. این حكومت به طبیعت خود منجر به اشرافیت و اریستوكراسی می گردد. انحصارطلبی در حكومت اشرافیت به انقلاب عامه و حكومت دموكراسی منتهی می شود. هرج و مرج و بی سرپرستی و افراط در آزادی در نظام دموكراسی بار دیگر سبب روی كار آمدن استبداد خشن وسیله یك روحیه قبایلی می گردد.

ما فعلًا وارد این بحث نمی شویم و به وقت دیگر موكول می كنیم. به صورت

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 505

«اصل موضوع» بنا را بر این می گذاریم كه حركت و سیر تاریخ در مجموع در جهت پیشرفت است.

البته لازم به یادآوری است كه همه كسانی كه تاریخ را در جهت پیشرفت می بینند اعتراف دارند كه چنین نیست كه همه جامعه ها در همه شرایط، آینده شان از گذشته شان بهتر است و جامعه ها همواره و بدون وقفه در جهت اعتلاء سیر می كنند و انحطاطی در كار نیست. بدون شك جامعه ها توقف دارند، انحطاط و قهقرا دارند، تمایل به راست یا چپ دارند و بالاخره سقوط و زوال دارند. مقصود این است كه جوامع بشری در مجموع خود یك سیر متعالی را طی می كند.

در كتب فلسفه تاریخ این مسئله كه محرك تاریخ چیست و عامل تطور اجتماعی و جلو برنده تاریخ كدام است، معمولًا به گونه ای طرح می شود كه پس از دقت، نادرستی آن طرح روشن می شود. معمولًا درباره این مسئله نظریاتی به این شكل طرح می شود:

1. نظریه نژادی: طبق این نظریه عامل اساسی پیش برنده تاریخ، برخی نژادها هستند. بعضی نژادها استعداد تمدن آفرینی و فرهنگ آفرینی دارند و بعضی دیگر ندارند، بعضی می توانند علم و فلسفه و صنعت و اخلاق و هنر و غیره تولید كنند، برخی دیگر صرفاً مصرف كننده هستند نه تولیدكننده.

از اینجا نتیجه گرفته می شود كه نوعی تقسیم كار میان نژادها باید صورت گیرد:

نژادهایی كه استعداد سیاست و تعلیم و تربیت و تولید فرهنگ و فن و هنر و صنعت دارند مسئول چنین كارهای انسانی و ظریف و عالی باشند و اما نژادهایی كه چنین استعدادی ندارند از این گونه كارها معاف باشند و در عوض كارهای زمخت بدنی و شبه حیوانی كه ظرافت فكر و ذوق و اندیشه نمی خواهد به آنها سپرده شود. ارسطو كه در باب اختلاف نژادها چنین نظریه ای داشت، به همین دلیل برخی نژادها را مستحق برده داشتن و برخی دیگر را مستحق برده شدن می دانست.

عقیده بعضی این است كه عامل جلو بردن تاریخ، نژادهای خاصی است. مثلًا نژاد شمالی بر نژاد جنوبی برتری دارد، آن نژاد بوده كه تمدنها را پیش برده است.

كنت گوبینو، فیلسوف معروف فرانسوی كه در حدود صد سال پیش سه سال به

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 506

عنوان وزیر مختار فرانسه در ایران بوده است، طرفدار این نظریه است.

2. نظریه جغرافیایی: طبق این نظریه عامل سازنده تمدن و به وجود آورنده فرهنگ و تولیدكننده صنعت، محیط طبیعی است. در مناطق معتدل، مزاجهای معتدل و مغزهای نیرومند به وجود می آید. بوعلی در اوایل كتاب قانون شرحی مبسوط در تأثیر محیط طبیعی روی شخصیت فكری، ذوقی و احساسی انسانها بحث می كند.

بنا بر این نظریه آنچه انسانها را آماده جلو بردن تاریخ می كند نژاد و خون یعنی عامل وراثت نیست كه یك نژاد معین در هر محیط و منطقه ای كه باشد سازنده و پیش برنده تاریخ است و نژاد دیگر در هر محیطی كه زیست كند فاقد چنان استعدادی است، بلكه اختلاف نژادها معلول اختلاف محیطهاست، با جابه جا شدن نژادها تدریجاً استعدادها هم جابه جا می شوند. پس در حقیقت، این اقلیمهای خاص و منطقه های خاص هستند كه پیش برنده و نوآفرین می باشند. منتسكیو، دانشمند جامعه شناس فرانسوی قرن هفدهم، در كتاب معروف روح القوانین طرفدار این نظریه است.

3. نظریه قهرمانان: طبق این نظریه تاریخ را- یعنی تحولات و تطورات تاریخ را- چه از نظر علمی و چه از نظر سیاسی یا اقتصادی یا فنی یا اخلاقی، نوابغ به وجود می آورند. تفاوت انسانها با سایر جانداران در این است كه سایر جاندارها از نظر زیست شناسی یعنی از نظر استعدادهای طبیعی در یك درجه اند، تفاوتی- لااقل تفاوت قابل ملاحظه ای- در میان افراد از این نظر دیده نمی شود، برخلاف افراد انسان كه احیاناً از نظر استعدادها تفاوتهایی از زمین تا آسمان دارند. نوابغ، افراد استثنایی هر جامعه اند. افراد استثنایی كه از قدرت خارق العاده ای از نظر عقل یا ذوق یا اراده و ابتكار برخوردارند، هرگاه در جامعه ای پدید آیند آن جامعه را از نظر علمی و فنی یا از نظر اخلاقی یا از نظر سیاسی یا از نظر نظامی جلو می برند.

طبق این نظریه اكثریت افراد بشر فاقد ابتكارند، دنباله روند، مصرف كننده اندیشه و صنعت دیگران اند، اما همواره كم و بیش در هر جامعه ای یك اقلیت مبتكر، ابداعگر، پیشرو و پیشتاز، تولیدكننده اندیشه و آفریننده صنعت وجود دارد و آنان هستند كه تاریخ را به جلو می رانند و وارد مرحله جدیدی می كنند. كارلایل،

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 507

فیلسوف معروف انگلیسی كه كتاب معروف قهرمانان (الابطال) را نوشت و از رسول اكرم آغاز كرد، چنین نظریه ای دارد. از نظر كارلایل در هر قومی یك یا چند شخصیت تاریخی جلوه گاه تمام تاریخ آن قوم است و به عبارت صحیح تر تاریخ هر قوم جلوه گاه شخصیت و نبوغ یك یا چند قهرمان است. مثلًا تاریخ اسلام جلوه گاه شخصیت رسول اكرم است و تاریخ جدید فرانسه جلوه گاه شخصیت ناپلئون و چند نفر دیگر و تاریخ شصت ساله اخیر شوروی جلوه گاه شخصیت لنین.

4. نظریه اقتصادی: طبق این نظریه محرك تاریخ اقتصاد است. تمام شئون اجتماعی و تاریخی هر قوم و ملت- اعم از شئون فرهنگی و مذهبی و سیاسی و نظامی و اجتماعی- جلوه گاه شیوه تولیدی و روابط تولیدی آن جامعه است. تغییر و تحول در بنیاد اقتصادی جامعه است كه جامعه را از بیخ و بن زیر و رو می كند و جلو می برد. نوابغ- كه در نظریه پیش سخنشان به میان آمد- جز مظاهر نیازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه نیستند و آن نیازها به نوبه خود معلول دگرگونی ابزار تولید است. كارل ماركس و به طور كلی ماركسیستها و احیاناً عده ای از غیر ماركسیستها طرفدار این نظریه اند. شاید رایج ترین نظریه ها در عصر ما همین نظریه باشد.

5. نظریه الهی: طبق این نظریه آنچه در زمین پدید می آید امر آسمانی است كه طبق حكمت بالغه بر زمین فرود آمده است. تحولات و تطورات تاریخ جلوه گاه مشیت حكیمانه و حكمت بالغه الهی است. پس آنچه تاریخ را جلو می برد و دگرگون می سازد اراده خداوند است. تاریخ پهنه بازی اراده مقدس الهی است.

بوسوئه، مورخ و اسقف معروف كه ضمناً معلم و مربی لویی پانزدهم بوده است، طرفدار این نظریه است.

اینهاست نظریاتی كه معمولًا در كتب فلسفه تاریخ به عنوان علل محركه تاریخ طرح می شود.

از نظر ما این گونه طرح به هیچ وجه صحیح نیست و نوعی «خلط مبحث» صورت گرفته است. غالباً این نظریات به علت محركه تاریخ كه در پی كشف آن

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری ج 2 511 تحول و تطور تاریخ ..... ص : 503

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 508

هستیم مربوط نمی شود. مثلًا نظریه نژاد یك نظریه جامعه شناسانه است و از این جهت قابل طرح است كه آیا نژادهای بشری از نظر عوامل موروثی یك گونه استعداد دارند و همسطح اند یا نه؟ اگر همسطح باشند همه نژادها به یك نسبت در حركت تاریخ شریك اند و لااقل می توانند شریك باشند، و اگر همسطح نباشند فقط برخی نژادها در جلو راندن تاریخ سهم داشته و می توانسته اند داشته باشند. از این نظر طرح این مسئله صحیح است اما راز فلسفه تاریخ همچنان مجهول می ماند.

فرضاً معتقد شویم كه تنها یك نژاد است كه تحول و تطور تاریخ به دست او صورت می گیرد، از نظر حل مشكل با این كه معتقد شویم همه انسانها در تحول و تطور تاریخ دخیل اند فرقی نمی كند و مشكلی حل نمی شود، زیرا معلوم نیست بالاخره چرا زندگی انسان یا نژادی از انسان متحول و متطور است و زندگی حیوان اینچنین نیست. این راز در كجا نهفته است؟ این كه عامل، یك نژاد باشد یا همه نژادها، راز تحرك تاریخ را نمی گشاید.

همچنین نظریه جغرافیایی. این نظریه نیز به نوبه خود مربوط به یك مسئله جامعه شناسی مفیدی است كه محیطها در رشد عقلی و فكری و ذوقی و جسمی انسانها مؤثرند. بعضی محیطها انسانها را در حد حیوان و یا نزدیك به حیوان نگه می دارد، ولی بعضی محیطهای دیگر فاصله و تمایز انسان را از حیوانات بیشتر می كند. طبق این نظریه تاریخْ تنها در میان انسانهای برخی اقلیمها و منطقه ها تحرك دارد، در محیطها و منطقه های دیگر ثابت و یكنواخت و شبیه سرگذشت حیوان است. اما پرسش اصلی سر جای خود باقی است كه مثلًا زنبور عسل یا سایر جانداران اجتماعی در همان اقلیمها و منطقه ها نیز فاقد تحرك تاریخ اند. پس عامل اصلی كه سبب اختلاف این دو نوع جاندار می شود كه یكی ثابت می ماند و دیگری دائماً از مرحله ای به مرحله دیگر انتقال پیدا می كند چیست؟

از اینها بی ربطتر نظریه الهی است. مگر تنها تاریخ است كه جلوه گاه مشیت الهی است؟ همه عالم، از آغاز تا انجام با همه اسباب و علل و موجبات و موانع، جلوه گاه مشیت الهی است. نسبت مشیت الهی با همه اسباب و علل جهان علی السویه است. همچنان كه زندگی متحول و متطور انسان جلوه گاه مشیت الهی

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 509

است، زندگی ثابت و یكنواخت زنبور عسل هم جلوه گاه مشیت الهی است. پس سخن در این است كه مشیت الهی زندگی انسان را با چه نظامی آفریده و چه رازی در آن نهاده است كه متحول و متطور شده در صورتی كه زندگی جانداران دیگر فاقد آن راز است؟

نظریه اقتصادی تاریخ نیز فاقد جنبه فنی و اصولی است یعنی به صورت اصولی طرح نشده است. نظریه اقتصادی تاریخ به این صورت كه طرح شده فقط ماهیت و هویت تاریخ را روشن می كند كه مادی و اقتصادی است و همه شئون دیگر به منزله اعراض این جوهر تاریخی است؛ روشن می كند كه اگر در بنیاد اقتصادی جامعه دگرگونی رخ دهد، جبراً در همه شئون جامعه دگرگونی رخ می دهد. اما اینها همه «اگر» است. پرسش اصلی سر جای خود باقی است و آن اینكه فرض می كنیم اقتصاد زیربنای جامعه است و «اگر» زیربنا تغییر كند همه جامعه تغییر می كند. اما چرا و تحت نفوذ چه عامل یا عواملی زیربنا تغییر می كند و به دنبال آن همه روبناها؟

به عبارت دیگر زیربنا بودن اقتصاد برای تحرك داشتن و محرك بودن آن كافی نیست. آری، اگر طرفداران این نظریه به جای این كه اقتصاد را كه زیربنای جامعه است (به عقیده آنها) محرك تاریخ معرفی كنند و مادیت تاریخ را برای حركت تاریخ كافی بشمارند، مسئله تضاد درونی جامعه یعنی زیربنا و روبنا را طرح كنند و بگویند عامل محرك تاریخ تضاد زیربنا و روبنا یا تضاد دو وجهه زیربنا (ابزار تولید و روابط تولیدی) است، مسئله به صورت صحیح طرح می شود. شك نیست كه مقصود اصلی طرح كننده مسئله فوق به صورت فوق (اقتصاد محرك تاریخ است) همین است كه علت اصلی همه حركتها تضادهای درونی است و تضاد درونی میان ابزار تولید و روابط تولید، محرك تاریخ است. اما سخن ما در خوب و صحیح طرح كردن است نه در این كه مقصود و ما فی الضمیر طرح كنندگان چه بوده است.

نظریه قهرمانان، اعم از این كه درست باشد یا نادرست، مستقیماً به فلسفه تاریخ یعنی به عامل محرك تاریخ مربوط می شود.

علیهذا تا اینجا درباره نیروی محرك تاریخ، دو نظریه به دست آوردیم:

یكی نظریه قهرمانان كه تاریخ را مخلوق افراد می داند و در حقیقت این نظریه

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 510

مدعی است كه اكثریت قریب به اتفاق افراد جامعه فاقد ابتكار و قدرت پیشروی و پیشتازی اند. چنانچه افراد جامعه همه از این دست باشند هرگز كوچكترین تحولی در جامعه پدید نمی آید. ولی یك اقلیت، با نبوغی خدادادی كه در جامعه پدید می آیند ابتكار می كنند و طرح می ریزند و تصمیم می گیرند و سخت مقاومت می كنند و مردم عادی را در پی خود می كشانند و به این وسیله دگرگونی به وجود می آورند.

شخصیت این قهرمانان صرفاً معلول جریانهای طبیعی و موروثی استثنایی است، شرایط اجتماعی و نیازهای مادی جامعه نقشی در آفرینش این شخصیتها ندارد.

دوم نظریه تضاد میان زیربنا و روبنای جامعه كه تعبیر صحیحِ نظریه محرّكیت اقتصاد است و به آن اشاره كردیم.

[اما] نظریه فطرت. انسان خصایصی دارد كه به موجب آن خصایص زندگی اجتماعی اش متكامل است. یكی از آن خصایص و استعدادها حفظ و جمع تجارب است؛ آنچه را كه وسیله تجربه و اكتساب به دست می آورد نگهداری می كند و پایه تجارب بعدی قرار می دهد.

یكی دیگر استعداد یادگیری از راه بیان و قلم است. تجارب و مكتسبات دیگران را نیز از راه زبان و در مرحله عالی تر از راه خط به خود منتقل می كند.

تجارب یك نسل از طریق مكالمه و از طریق نوشتن برای نسلهای بعد باقی می ماند و روی هم انباشته می شود. بدین جهت است كه قرآن نعمت بیان و نعمت قلم و نوشتن را با اهمیت ویژه ای یاد می كند:

الرَّحْمنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ. عَلَّمَهُ الْبَیانَ «1».

خدای بسیار مهربان قرآن را تعلیم داد، انسان راآفرید و به انسان بیان (و بهره برداری از ما فی الضمیر برای دیگران) را آموخت.

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ.

مجموعه آثاراستادشهیدمطهری، ج 2، ص: 511

الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ «1».

بخوان به نام پروردگارت كه آفریده است، انسان را از خون بسته آفریده است. بخوان و پروردگار كریمترت آن است كه تعلیم قلم داد.

ویژگی سوم، مجهز بودن انسان به نیروی عقل و ابتكار است. انسان به واسطه این نیروی مرموزْ قدرت آفرینندگی و ابداع دارد، مظهر خلاقیت و ابداع الهی است.

چهارمین ویژگی او میل ذاتی و علاقه فطری به نوآوری است؛ یعنی انسان تنها استعداد ابداع و خلاقیت ندارد كه هرگاه ضرورت پیدا كند به خلق و ابداع بپردازد، بلكه بالذات میل به خلاقیت و ابداع در او نهاده شده است.

استعداد حفظ و نگهداری تجارب، به علاوه استعداد نقل و انتقال تجارب به یكدیگر، به علاوه استعداد ابداع و میل ذاتی به خلاقیت و ابداع، نیرویی است كه انسان را همواره به جلو می راند. در حیوانات دیگر نه استعداد حفظ تجارب و نه استعداد نقل و انتقال مكتسبات «2» و نه استعداد خلق و ابتكار كه خاصیت قوّه عاقله است و نه میل شدید به نوآوری، هیچ كدام وجود ندارد. این است كه حیوان درجا می زند و انسان پیش می رود. اكنون به نقد این نظریات بپردازیم.